مهربونی کن نرو

مهربونی کن نرو

مهربونی کن نرو

مهربونی کن نرو

رفتنت همیشگی بـــــــــــود .... دیگه برگشتن نــــــــداره

 

از همیشه آروم ترم . کارنامه رو از سایت گرفتم : معارف 22.5 , عربی 32 ,  .... صفحه رو بستم . هنوزم آروم تر از همیشم.

میرم بالا سر مامان . یه دونه بوسش میکنم . مامان بیدار میشی؟ ساعت 7 ها !

مامان:  جمعه س . چرا اینقد زود بیدار شدی ؟

من: بیدار نشدم . خوابم نبرد .

مامان : از دیشب تا حالا بیداری؟

من: اوهوم. میای بریم پیاده روی؟

مامان: کارنامتو گرفتی؟

من: اگه باهام میای زودی پاشو دیگه , آفتاب میشه ها

مامان : نه , تو برو . کلیدم با خودت ببر , یادت نره

من: چشم

مامان : کی میای؟

من: نمیدونم گمون کنم تا 9 بیام .

مامان : مواظب خودت باشیا مامان .

من:چشم , خدافظ

مامان: درم پش سرت میبندی؟

 

از اتاق میرم بیرون .  دلم میخواد در و بکوبم . ولی نه ...آروم دستگیره ی دور میگیرم .از لای در باهاش بای بای میکنم. تو خواب انگشتای دستشو به زور واسم تکون میده . درو میبندم .میام تو اتاق خودم . حالا شلوارم کجاس ؟؟ یه پاچه ی آبی از زیر تخت پیداس . با نوک شصته پام می کشمش بیرون. سکه هام از جیبش میریزه بیرون . حوصله ندارم خم شم . شلوارم و میپوشم .بورس و بر میدارم , میرم تو تراس . موهامو شونه کنم . سرم و میکنم بالا , موهامو یه جوری میبندم که زیاد رو گردنم نریزه , با اینکه سر صبحه این گرمای لعنتی دست بردار نیست.بر میگردم تو اتاق. یه مقنعه رو صندلی صاف و مرتب پهن شده . گمون نمیکنم ماله من باشه . برش میدارم و میکنم سرم.مانتومم از جالباسی بر میدارم . ساعت مچی؟ یه لحظه یادم رفت اونکه همیشه دستمه . همدمه سکوت و تنهایی من تیک تیکه ساعتمه . میرم تو آشپزخونه , از تو فریزر یه شیشه آب معدنی بر میدارم . به زور تو جیب مانتوم جاش میدم . میام بیرون درو میبندم . یه جفت کتونی یه جایی بود ...از پشته کفشا یه بنده صورتی پیداس . می کشمش بیرون همراهش کتونیمم میادش . میشینم رو پله ها . کتونیا رو پام کردم  ,  آهان 2 تا گره ی کور. مثکه همه چیز برای آغاز سفر آمادس. شت , ضد آفتاب ... ولش کن حوصله ی باز کردنه گره کورا رو ندارم . را می افتم . یه لگد به ماشین میزنم . اه اینم که هیچ وقت صدای آژیرش در نمیاد , درو میبندم . سرمو میندازم پایین و را می افتم . یخه آب معدنی هنوز را نیفتاده داره آب میشه , جیب مانتوم خیسه خالی شده . اووووووم شلوارم کلی خنکه . بطری آب و میذارم تو اینیکی جیبم که عدالت رعایت بشه !

درختای پارک پیداس . تا پارک می دوام . چه خبره .... این همه زن از کجا پیداشون شده . همه چه تند تند راه میرن . با هم می خندن و تن تن حرف میزنن . انگار هیچ غم و غصه ای ندارن . یعنی اینام مث من تنهان ؟ از موزاییک بدم میاد . از لای درختا میرم . بند کتونیم گلی میشه , میام خم شم که پاکش کنم . بعد خندم میگیره ..... چه خشگل شده ... دنباله گل میگردم .... یه گودال گلی ... میگردم ...چرا نیس ؟ آهان . آب معدنی رو از تو جیبم بر میدارم درشو باز میکنم ...بیشترش آب شده  خالیش میکنم رو خاکا .....خوبه ...جف پا میپرم تو گلا . فک کنم زیدا روی کردم . پاچه شلوارمم گلی شد . اه چه بوی بدیم میده . این خاکه یا کـــود؟

مهم نیس به سفرم ادامه میدم . وای که چقد از اینجا خاطره دارم ...یاد اون روزا می افتم 2 سال پیش.. با سمانه ...بعده مدرسه ... تو پارک :))))) دلمون میخواست جوری راه بریم که صدای پاشنه ی کفشامونم سکوت و بهم نزنه . دستای من همیشه سرد بودن و دستاش همیشه گرم :))))

سمانه: چرا با خودت اینطوری میکنی؟

من: چطوری ؟

سمانه : چرا درس نمیخونی؟

من: إإإإ سما اون سگ رو نگا کن ...بدو بریم بازی ...

سمانه : با توام ها . میخوای باهم برنامه ریزی کنیم؟

من: چی؟ آهان . آره

سمانه : بیا رو این سنگا بشینیم .

من : باشه

سمانه : یه کاغذ بده , با خودکار

من: اوووم بیا

سمانه : خودتم میخوای ؟ کارایی که غیر از درس میکنی رو بگو

من : ببین خودت بنویس دیگه . فقط حتما باید وقتی میرم خونه بخوابم . بعدشم یه 3 ساعتی میخوام آن لاین شم . روزای زوج از 7 شب تا 2 نصفه شب  واسه کدنویسی بذار . بعدم شبای دیگه زود باید بخوابم ...حول و حوش 9 ... روزیم 2 ساعت بذار واسه قرآن

سمانه : قرآن؟

من: آره روزی 3 جزء قرآن میخونم :))))))

 

کاغذو خودکارو پرت کرد رو زمین

سمانه :  خفه شو :)))) چرا مسخره بازی در میاری . درک !

من: شوخی کردم بابا , خودت که میدونی من برنامه مرنامه حالیم نمیشه :> سما بیا الان هاپوه میره ها :))))

 

 

چه روزایی بود . سمانه کوشی ببینی رتبه ی دوستجونت شده .... :)))))

وای که چقد گرمه , اه ... تمام آبو ریختم رو زمین .... یه نیمکت از دور پیداس زیره سایه ... قدمامو تند میکنم نکنه کسی قبله من پیداش کنه ! میشینم رو نیمکت . مثله اینکه یه نسیمکی هم داره میاد . چشمام و میبندم . صدای پرنده ها میاد . چقدم بد صدان اینا چین دیگه ! همینطوری که چشمام بستس فک میکنم . با خودم میگم کاشکی الان .... بعد بیشتر فکر میکنم . یعنی کاشکی الآن کی پیشم نشسته بود ؟؟ به مخم فشار میارم ....نه! یعنی هیچکی تو این دنیا به این بزرگی نیس که دلم بخواد کنارم رو این نیمکت نشسته باشه . با هم چشامون و ببندیم و به هم فکر کنیم؟ نه دیگه ... هر چی بیشتر فکر میکنم کمتر به نتیجه میرسم .

هی... چقدر بده که آدم هیچکی رو نداشته باشه که دلش بخواد حتی چند دقیقه کنارش بشینه . شایدم زیاد بد نباشه . 

اگه نینا الان اینجا بود , حتما در مورده یاهو حرف میزدیم :)))) راستی فهمیدی جی افه فرهاد لیون کیه ؟! :))))

یا در مورده انتخاب رشته .. یعنی کاردانیم قبول نمیشیم ؟!

نه دلم نینا رو نمیخواد .

اگه مامان الآن اینجا بود ,  اومدی پارک پیاده روی یا نیمکت نشینی ؟ پاشو این خانومارو نگا کن سنشون 3 برابره توه دارن میدوان , یالا یالا ...

نه دلم مامان و نمیخوادش .

اگه بابا الان اینجا بود ,  اون سی دی رو که گفتم رایت کردی یا نه ؟ امشب بایرن مونیخه ها علی کریمی ... شب داریم با رفیقام میریم فرحزاد میای؟

نه دلم بابارو نمیخواد .

اگه آبجیم اینجا بود , من میرم با اسکیت یه دوری بزنم کله پارک و زودی بیام . جایی نری هان !

نه اونم نمیخوام .

اگه ... دیگه کی ؟ وای من غیر از این 4 تا هیچکی رو ندارم که ! هـــــــــــــــــــــــا ؟؟؟ یعنی واقعا همین 4 نفرو دارم .

پس چه بهتر که تنهایی رو نیمکت بشینم ...

 

اااااااااه برو اونور ...مامان میخوام بخوابم ....اااه نکن ........إه من کوشم؟

یه مگسه سمج هی میاد رو صورتم . ساعتمو نگا میکنم . 9.30 . یعنی خوابم برده ؟ تو پارک ؟ یه خمیازه ی عمیق میکشم . دیگه خبری از اون همه پیرزن پیرمرده ورزشکار نیست ! هه!

 

به زور تنم و از رو نیمکت بلند می کنم . گردنم درد میکنه ...گمونم بد خوابیدم روش ... تا خونه پاهامو رو زمین میکشم . کلید و از جیب شلوارم بر میدارم . میچرخونمش تو قفله در .

کتونیامو از پام میکنم . وااااای همه ی راه پله پره تیکه های خاکی شده که چسبیده به کتونیم . بیخیال :)))

در و باز میکنم .

مامان : ســـــــــــــــــلام

من : اوهوم

مامان : پیاده روی چه طور بود ؟

من :هان؟ اوم عالی بود فک کنم . کلی دوییدم . راستی سرعتم زیاد بود نتونستم خودمو کنترل کنم رفتم تو گل .

مامان: ببین چقد سرحال شدی , از این به بعد میری هر روز نه؟

من : نه . شاید نه !

 

مانتو مقنعم و پرت میکنم یه طرفی ... ولکام تو ویندوز اکس پی ....استارت....کانکشن ....