مهربونی کن نرو

مهربونی کن نرو

مهربونی کن نرو

مهربونی کن نرو

دیگه بیداری شب عادتمه

 

صدای کولر اعصابمو حسابی ریخته به هم . یه بند تو گوشمه . از گرما خیسه عرقم . پامیشم میرم سراغ یخچال , یه بطری آب معدنی برمیدارم . هنوز در یخچال و نبسته همشو یه جا سرازیر میکنم تو یقه لباسم. چند قطره میریزه کف آشپزخونه .

مامان : چی ریخت رو زمین ؟؟

من : هیچی آب بود (:|

مامان : میدونی ساعت چنده ؟ نمی خوای بخوابی ؟ پاشو برو بخواب صبح نمازت دوباره قضا میشه ها !

من : باشه , تو فعلا بخواب .

 میام پای مونیتور . لباسم خیسه تنمو قلقلک میده , درش میارم پرتش میکنم یه طرفی ! دنبال فایل سیاوش میگردم , هدست و میذارم تو گوشم :

 اون روزا ما دلی داشتیم واسه بردن    جونی داشتیم واسه مردن    کسی بودیم کاری داشتیم    پاییز و بهاری داشتیم    تو سرا ما سری داشتیم   دلی و دلبری داشتیم ....کسی آمد که حرف عشق و با ما زد  دل ترسوی ما هم دل به دریا زد ...

نمیتونم جلو اشکامو بگیرم . گردنم از اشکای شورم خیس میشه . پا میشم میرم دمه پنجره . یه نسیمکی میزنه ,موهامو از جلو چشام میزنم کنار , گردنم که خیسه اشکه خنک میشه . تو آسمون ستاره نیس ! دنبال ماه میگردم . به جای ماه چنتا ساختمونه بلند میبینم , با لامپای خاموش ... طبقه ی آخر یه پنجره روشنه . حتما اونم مث من " دیگه بیداری شب عادتشه " از کنار پنجره میام کنار . چراغ و خاموش میکنم . باز میام پشت مانیتور  دست به سینه میشینم زل میزنم بهش ! چقدر چشام میسوزه .

مامان : تو هنوز بیداری ؟

من: چرا داد میزنی . سیس همه خوابن .

مامان: آدم با مادرش اینطوری حرف میزنه مامان؟ آره؟؟

من: مگه چی گفتم ؟ جون من نصف شبی بس کن.

مامان : تو مگه نصف شب سرت میشه؟

من : شب بخیر

 

.......