-
هنو قصه همون قصست ! هنوز چشمام همون چشمان !
30 مرداد 1390 03:33
خوابم نمیبره هنوز هنوز بعد این همه سال ! دو ، سه سالی هست اینجا پست نزدم . تاریخ اولین نوشته رو نگاه میکنم ..مرداد 84 ، الان مرداد 90 ! حرف اولین نوشته بی خوابی ! ...قصه ی امشب بی خوابی ! توی این شیش سال کلی چیز عوض شده ... حال و هوا ... دل و دماغ ... دوست و آشنا ... ولی تو هنوز هم با منی بی خوابی عزیز !
-
خمییییییییییییییییییییازه !
30 آبان 1387 21:58
ماراتون زندگی هر روز برایم پوچ تر میشود از دویدن گذشته , حتی راه هم نمیروم و این آدمها که تند و تند از کنارم عبور میکنند, شاید هرکدامشان برنده باشند, من ولی نه! نمیدانم این همه معنی ,این همه دلیل, این همه امید, این همه باید , از کجا می آورند که می دوند... حالا که نمی دوم هر روز در رویاهایم هستم و آن قدر وسیع هستند که...
-
پاییز ای تبسم افسرده ...برچهره طبیعت افسون کار!
8 مهر 1387 23:57
پاییز را امروز حس کردم همین امروز که اولین سردرد سینوسی پاییزیم را از باد هدیه گرفتم. هوا از آن هواهای ناب بود و حال من از آن حالهای خراب. و دوستی نزدیک و دوستی خیلی نزدیک ..شاید نزدیک تر از عقلم به من. از لحظه های خوب می خوام بنویسم ولی لحظه هایی یادم هست که اصلا خوب نیست..فریادها و زنگ ها ..التماس هاو بی اعتنایی ها...
-
never hold my hand if you're gonna break my heart
2 مهر 1387 21:27
در میان من و تو فاصله هاست گاه می اندیشم میتوانی تو به لبخندی این فاصله را برداری تو توانایی بخشش داری دست های تو توانایی آن را دارد که مرا زندگانی بخشد چشم های تو به من زندگی می بخشد شور و عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا سطر برجسته ای از زندگی من هستی می توانی تو به من زندگانی بخشی یا بگیری از من آنچه را می بخشی پ...
-
روحت را فوت کن .. آرام آرام ... از میان درز پنجره ها !
17 شهریور 1387 13:03
روووووحم را روووحم را رووووحححححمممم را رووووووحممم رووووححححممممممم روووووووووحممممممم را روحم را روووحم را رووووووحححححححم را رووحم رووووووحم روحم را نمی فهمی گمان می کردم مسحورم میشوی... امروز گفتی هه خیال میکنی نویسنده ای؟
-
استغفرالله الذی لا اله الا هو..
16 شهریور 1387 13:20
و کیست گمراه تر از آن کس که به جای خدا کسی را میخواند که تا روز قیامت او را پاسخ نمیدهد . و آنها از دعایشان بی خبرند؟ احقاف - 5
-
بی سرانجام ..
4 شهریور 1387 22:33
چشمهایم می سوزند ... از گریه نیست از غباریست که بر روزهایم نشته است
-
ای که تویی همه کسم ... بی تو میگیره نفسم
24 تیر 1387 23:09
میان جنون و کابوس های شبانه و فریاد های خواب آلوده و میان تاریکی مخوف و اشباح سرگردان سقف اتاق وقتی که زمرمه ی مدام قل اعوذو ها تپش های قلبم را آرام نمیکنند سایه ی .. تنها سایه ی اندامش کافیست که چشم بر هم بگذارم و از هیچ اهریمنی نترسم تنها صدای نفسهایش و حتی حضور نزدیکش خاطر مرا رام میکند ... مثل معجزه ای بی تا که در...
-
سرطان تقدیر... یا (متولد ماه تیر )
17 تیر 1387 18:10
امروز سالگرد آن روز است همان روز که خدا پدر و مادرم را به من داد ! برای همیشه...همیشه...
-
مترو
31 اردیبهشت 1387 10:56
دو ساعت بیشتر است که روی این صندلی زرد نشسته ام در میان این بادهای خنک و آدم هایی که تندتند راه میروند تندتند می نشینند و زودتر از آنکه بخواهد چهره شان در یاد بماند رفته اند نه دلتنگت شده ام و نه منتظرت هستم فقط نشسته ام اینجا تا ببینمت تا چهره ات یادم بیاید تا هزاران باره مطمئن شوم که تو همانی که باید باشی از خودم...
-
از آن روز تا این روز ...
7 فروردین 1387 01:07
چند سالی هست که وقتی رقم راست سال , نو می شود با انگشتان دستم از 66 تا آن سال را می شمرم . نمی دانم چرا برای خیلی ها نو شدن سال معنی جوانی و سبزی و هزار قصه دیگر می دهد . پس نفس های تنگ تر شده و چروک های ری کرده چی ؟!
-
ایستگاه رفته
2 مرداد 1386 19:25
قطار میرود تو میروی تمام ایستگاه میرود و من چقدر ساده ام که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام امین پور پ ن : سفر بخیر ، سفر بخیرمسافر من ...
-
علاقه ای که گور به گور شد! ...روان شناسی یا روان پریشی ؟
7 تیر 1386 20:53
شبکه GSM : ..... شبکه رادیویی یک کانال ترافیکی pch برای انتقال اطلاعات از موبایل MS به BTS ویا برعکس اختصاص میدهد ms ب اید در حین حرکت قادر باشد در صورت نیاز به یک کانال ترافیکی جدید سوئیچ نماید این عمل را hand over مینامند .... سیستم عامل مدیریت شبکه : ........ برای حل مشکل External Fragmention از تکنیک paging...
-
هرچی عشقه توی دنیا من میخواستم مال ما شه...ششتــــــــت !
24 فروردین 1386 13:24
مریض شده ام شاید هم مرض گرفته ام چه بازی هایی دارد روزگار و نمیدانم فقط مهره ی من است که اینقدر انگولک میشود یا همه به همین وضع دچارند! خلاصه هرچه هست سر نقطه ی اولم هستم این آخرین دوره ی پریودم خیلی طول کشید 8 ماهی میشود ، شاید قبل تر هایش هم همینقدر بوده ، یادم نیست ولی بعد از این یکی خسته ترم دلم میخواهد خفه خون...
-
همون بهتر که ساکت باشه این دل...
12 فروردین 1386 22:51
قاصدک بیا و مرا ببر نه ، مرا نه ! صدایم را با خودت ببر ببر به هرجا که گذارت افتاد ، فقط ببرش … دیگر به دردم نمیخورد صدایم..لعنتی از گلویم در نمی آید خب یعنی حرفی هم ندارم حرف دارم ها ، ولی از آنهاییست که یک بابایی میگوید همه حرفا که آخه گفتنی نیست! حوصله چرندگویی ندارم..خلاصه این که نمیخواهمش ببرش قاصدک... هی قاصدک...
-
وقتی که این تن مغرور ، تو یه چاله شد مچــالــه !
22 آذر 1385 11:06
از آسمون داره یه چیزایی آرووم میاد زمین ... نمیبینی ؟... سرده ... سردمه ... سردت نیست ؟ دو هفته ای هست که گلوم درد میکنه... مگه بهت نگفتم گوشم عفونت کرده ... نکنه گوش دردم باورت نشده هنوز... ؟ هوا سرده ... بینیم بازم کیپه ... پریودم ... دلم درد میکنه...دستشویی دارم... سردمه ... چرا مثل کر و کورا بهم نگاه میکنی ؟ من...
-
شبهای تنهایی هم رنگ گیسومه .... دور شو !
29 شهریور 1385 16:33
این بار دیگر توان فکر کردن نیست ، فکر که نه ، حس ! حسم نمیاید و او لبریز از شوق است لبریز از حس های تازه ، دلتنگی های گاه و بیگاهی که به گمانم هیچوقت تجربه شان نکرده ... عطش دیدار و حسرت چند کلام در روز ... دیگر حتی تاب و توانم نیست تا برایش بگویم که خیلی ساده است و خوشبخت ولی باید همه ی احساسش را بگذارد کنار کوزه و...
-
قسمت میدم ..... گریه نکن !!!
9 اردیبهشت 1385 11:31
آروم نگاش می کنم ، چقدر نجیب و آروم به نظر میرسه . با 2 تا چشم سیاهش خیره شده بهم ، سعی میکنم دنبال غم بگردم تو چشماش ولی هیچی به جز آرامش نمیبینم . چه چشمای قشنگی ! هر چی بیشتر نگاش میکنم بیشتر دیوونش میشم . یه لبخند کمرنگ رو لباشه ! از لباش خندم میگیره می خندم ! اونم میخنده اما نجیب . ابروهای کشیده مشکیش تو صورت...
-
[ بدون عنوان ]
6 اسفند 1384 11:09
من غرق گناهم تـــو عذر گناهـی ! تا غرورم ... تا دیروز غروب تعطیل است
-
اون که عاشقانه خندید ... خنده های من و دزدید !
27 بهمن 1384 13:38
نشسته ام تا چهل ساله شوم . دلم فقط پختگی می خواهد و آرامش. سکوت همیشگی ام آزارم میدهد . گوش هایم تشنه ی شندیدنند و کلامی مشتاق شنیده شدن نیست . از گداصفتی حالم سخت به هم میخورد . و چه گدا صفتم این روزهای بی رنگ . لبریز کدامین نیازم که یاسین آرامم نمیکند و نوازش های مادرم ؟ ! و خواب هم این روزها از من میگریزد . و...
-
فاصله ها فاصله ها اون و به من برسونید !
30 آذر 1384 22:52
شب از نیمه گذشته است …. هه! کاش مثل شعرهای سپید شاعرکان دلخوش که برای عشقی خیالی افسانه میبافند و از وداع دم میزنند , شــبـه من نیز از نیمه گذشته بود … سر بر بالش تعفن آورم گذاشته بودم و در خیالم با موهای پریشان پری ام میرقصیدم ! ولی برای من دم غروب است … همیشه دم غروب است. تا شاید یادم باشد که غروب بود که دستانم را...
-
بغض دوباره دیدنت هست و به در نمیشود !
8 آذر 1384 22:06
دیدمش, سپید بود , هیچ از وجودش نفهمیدم , از درونش از احساسش فقط یادم هست که میگفت گرسنه است! بزرگ بود و آرام. هنوز هم نمیدانم صدای تنفسش لالایی ام خواهد شد برای همیشه , یا یک بار دیگر زندگی ام پر از سوسک میشود . میترسم از جلو رفتن , از تکرار , از اینکه او هم از قصه های تکراری زندگی ام شود , از اینکه برایش همیشگی شوم ,...
-
اشکهایت را پنهان کن ..... زندگی تف سربالاست !
15 آبان 1384 07:29
آنقدرها هم که فکر می کردم دور نبود انگار سالهاست رسیده ام ولی هنوز خستگی راه بر کتفم پوزخند میزند تاریک است ولی به تاریکی شب های آرزوهایم نیست سرد است ولی هنوز دستهایم گرمی دستانش را نمیخواهند و دلم…. شاید میان راه گمش کردم اینجا دیوارهایش آینه ندارد و مردمش هیچگاه طعم تلخ خون را به شکلات های بادامی ترجیح نمی دهند...
-
ولی رفتی.....
27 مرداد 1384 22:46
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی.. تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم.. تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.. پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس .. تورا از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم.. *** نمی دانم چرا رفتی؟؟نمی دانم چرا؟؟ شاید خطا کردم..... وتو...بی آنکه فکر...
-
بازی آخر
17 مرداد 1384 08:45
ده بیست سی چل پنجا شصت هفتاد هشتاد نود صد .... بیااام ؟ کوشی ؟ ساک ساک نوک زبونمه ! کافیه فقط یه کوچولو ببینمش تا ببرم . کوشی پس ؟ زیر تخت پشت پرده زیر میز پشت در ... چرا نیستی کجا قایم شدی ؟ اااه دم در ، تو راهرو ، پشت درخت تو کوچه ، تو جوب خیابون بالایی ...پس کوشی ؟.. بقالی محله ، روزنامه فروشی ، پشت باجه تلفن ، همت...
-
بی تو خوبه من محاله !!!
15 مرداد 1384 15:34
لحظه هارو با تو بودن در نگاه تو شکفتن ....حس عشق و در تو دیدن مثله رویــــای تو خــوابــــــــه با تو رفتن با تو موندن مث قصه تو رو خوندن .... تا همیشه تورو خواستن مثله تشنگـــــیه آبــــــــــــه اگه چشمات منو میخواست تو نگاهه تو می مردم اگه دستات ماله من بود جون به دستات میسپردم اگه اسممو می خوندی دیگه از یاد نمی...
-
رفتنت همیشگی بـــــــــــود .... دیگه برگشتن نــــــــداره
14 مرداد 1384 18:13
از همیشه آروم ترم . کارنامه رو از سایت گرفتم : معارف 22.5 , عربی 32 , .... صفحه رو بستم . هنوزم آروم تر از همیشم. میرم بالا سر مامان . یه دونه بوسش میکنم . مامان بیدار میشی؟ ساعت 7 ها ! مامان: جمعه س . چرا اینقد زود بیدار شدی ؟ من: بیدار نشدم . خوابم نبرد . مامان : از دیشب تا حالا بیداری؟ من: اوهوم. میای بریم پیاده...
-
سلاخی زار میگریست .... به قناریه کوچکی دل باخته بود
12 مرداد 1384 17:41
مدت هاست صدای زاری سلاخ به گوش نمی رسه . قناری؟ خیلی وقته که دیگه نیست . نه تنها تو قفس سلاخ نیست , بلکه خیلی وقته که حتی دیگه تو آسمونه بالای سر سلاخ هم پیداش نشده . سلاخ افسرده و دل خسته . در حسرت روزایی که مینشست و زل میزد به قناری کوچلو . در حسرت آهنگه صداش که دیگه هیجا شنیده نمی شه ! سلاخ دیگه زار نمیزنه . آروم...
-
هر کی خوابه خوش به حالش....ما به بیداری دچاریم
12 مرداد 1384 07:18
از صبح بعد از اینکه پست زدم , همش ورجه وورجه کردم . شایدتا شب خسته بشم . خوابم ببره . ولی الان تو تاریکی چشمام مث جغد برق میزنه . مث دیشب . مث هر شب .... ساعت نمیدونم چنده . شاید 1 شایدم بیشتر . چه فرقی میکنه ؟ هرچی هست کلی تا صبح مونده . چه خوب ! تاریکی , سکوت , تنهایی . همه چیزای خوب توش جمعن . و چقدر بده که من تو...
-
دیگه بیداری شب عادتمه
11 مرداد 1384 10:23
صدای کولر اعصابمو حسابی ریخته به هم . یه بند تو گوشمه . از گرما خیسه عرقم . پامیشم میرم سراغ یخچال , یه بطری آب معدنی برمیدارم . هنوز در یخچال و نبسته همشو یه جا سرازیر میکنم تو یقه لباسم. چند قطره میریزه کف آشپزخونه . مامان : چی ریخت رو زمین ؟؟ من : هیچی آب بود (:| مامان : میدونی ساعت چنده ؟ نمی خوای بخوابی ؟ پاشو...